نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

محمد فرهام داودی

عکس های آتلیه

عزیز دلم دوست داشتم که یه تعداد از عکسهایی که برده بودمت آتلیه و برات بزارم اما فرصت نمی کردم یه تعدادی و هم توی آپ بعدی میزارم وروجکم اینجا 89/8/5 تقریبا پنج روز مونده بودکه چهار ماهت تموم بشه قربونت برم فندق کوچولو   جیگر طلای من با اون قبقبت وایی نگام نکنین خجالت می کشم بدوام برم پیشه مامانی لباس تنم کنه بگیر که اومدم مامانی عکس های تولد یک سالگی   فندقی موتور سوار قربونت برم که بعد از کلی  گریه و زاری که دوست نداشتی لباساتو عوض کنم با چشمای پر از اشک این ژست و گرفتی عکس های بالا هم به دلیل همکاری نکردن شما برای تعویض لباس با یک لباس گرفته شده (مامانی شرمنده ...
24 بهمن 1391

مادر و پسر عاشق

عزیزکم اونقدر دوست دارم که نمی دونم چکار کنم فکر می کردم که بزرگتر شی حتما وابستگیمون کمتر میشه اما نمی تونم یه لحظه ام ازت دور باشم باتمام شیطنت هات بازهم دلم می خواد که کنارهم باشیم جدایی برام کابوسه عزیز شیطونم نه نه البته خیلی هم آقا شدی توی تموم کارهای خونه شدی دست راستم و همش در حال کمک کردنی از زبون نگوکه ماشاالله کم نمی یاری شیرین زبونی های می کنی  که نگو دلم برات قش می ره روزی  صد بار میای بغلم می کنی میگی مامانی عاشقتم پسرم منهم عاشقتم تا میام لباس تنت کنم میگی مامان الان به نظرت ست شده بهم میاد خوردنی من ازالان به فکر ست کردنی راستی یاد گرفتی که از بیست تا سی و هم بشمری البته ا...
6 بهمن 1391

مهد کودک

سلام سلام عسل خان مامان شرمنده این روزها یه مقدار دیر دیر آپ میشم تمام ذهنم درگیر شما شده از بس که دوست داری بهت توجه کنم و تمام حواسم به شما باشه و به کاری مشغول نباشم بزار از اینجا شروع کنم که چند روز بیش یعنی سه شنبه هفته قبل دیدم که داری حسابی توی خونه کلافه میشی و من هم هر کاری می کنم که با شما بازی کنم و تمام اسباب بازی ها رو هم به کار می گیرم بازهم فایده ای نداره و مدام داری لج بازی می کنی من هم با عرض شرمندگی و پیشمانی مدام یه چند باری خیلی بلند با شما صحبت کردم که خیلی خیلی پشیمونم به این فکر افتادم که به مهدهای کودک یه سر بزنم شاید کلاسی هم برای بچه هایی که عضو نیستن داشته باشن که بی نتیجه بود تمام فرهنگسرا های اطرا...
23 دی 1391

مشهد

هفته گذشته داشتم به بابا محسن می گفتم که عمه نسرین قرار شده که به مشهد برن و یه چند روزی  اونجا باشند یکدفه بابا گفت که ماهم بریم من هم قبول کردم البته قرار شد که مامان و بابای همسری هم همراه ما باشند تقریبا یک هفته ای هست که به تهران اومدن و قرار شده زمستان امسال و تهران بمونن به مامان خودم هم اطلاع دادم که همراه ما باشند اما گفتند که خاله نگار امتحان داره و ما  نمی تونیم و من هم اسرار که اگه شما نمی یایید خاله ملیحه همراه ما بیاد خاله هم قبول کرد  اما رسیدیم به بلیط که واسه چهارشنبه می خواستیم اما هر جا تماس گرفتیم پیدا نشد و بابا هم دلش می خواست که همراه ما باشه اما دید که بلیط برای چهار شنبه نیست و اگه هم باش...
18 دی 1391

یلدا

امسال شب یلدا رفتیم خونه عمه لیلا زحمت کشیده بود و خواهر برادر ها رو کنار هم جمع کرده بود اولین سالی بود که خونه مامان خوبم نرفتم ولی خونه عمه جون هم خیلی خوش گذشت و محمدفرهام کنار حانیه و ملیکا دختر دوست عمه لیلا هم که اونجا بود حسابی بازی کرد و خیلی بهش خوش گذشت جای زن عمو زهره خیلی خالی بود رفته بودن خونه مادر خودشون شب خیلی خوبی بود عمه حسابی زحمت کشیده بود من هم یه تعداد کارت برای محمدفرهام تهیه کرده بودم که به دختر عمه و دختر عمو هاش بده هندونه ما از قسمتی که برش خورده دونه هاش معلوم نشد بعداً یه ماژیک خردیم و براش دونه گذاشتیم اما عکسشو نداشتیم ...
2 دی 1391

اولین برف

امروز صبح بود که داشتم با مامانم صحبت می کردم یکدفعه گفت که دیدین داره برف میاد گفتم نه مامانی هم گفت که زود برو  محمدفرهام اولین برف امسال رو ببینه ماهم که اشراف کامل به خیابونمون داشتیم رفتیم داخل تراس و برف هایی که توی باد داشتن می رقصیدن و تماشا کردیم واقعا زیبا بود و ما هر دو از این نعمت زیبا لذت بردیم محمدفرهام هم مدام کلمه برف و تکرار می کرد و زمانی که داشت اخبار ساعت 9 در مورد بارش برف صحبت می کرد یکدفعه رو به بابا محسن کرد و گفت بابا دیدی برفه بابا هم که از خوشحالی محمدفرهام لذت می برد گفت بله دیدم چطور گفت بابا بابا برف قشنگه (سپیده)سفیده   راستی مدتی میخوام بیام که یه کار خوب پسرم و بنویسم اما اجازه نمی ده لپ...
25 آذر 1391

شهر شادی

دیشب برای اولین بار محمدفرهام گلم رو بردیم شهر شادی گل پسرم هم اولین بار بودکه از وسایل نترسید و با میل به سمت وسایل بازی می رفت ماهم خیلی لذت بردیم مخصوصا بابا محسن و خاله نگار که کلی باهم بازی کردن و شادی چهره اونها بیشتر از محمدفرهام بود پسرم هم که عاشق موتور و ماشین بود هر کدوم رو دوبار سوار شد شهر شادی زیاد وسایل برای کودکان زیر7 سال نداشت این اولین شهر شادی هست که توی کرج با وسایل الکترونیکی افتتاح شده خلاصه شب خوبی بود و کلی هم از بازی ها تیکت گرفتیم و با تیکت ها  مون هم  جایزه که پازل بود  به محمدفرهام دادن پسرم هم از جایزه خیلی لذت برد پازل قبلی خودش رو دیگه کامل و بدون کمک مامان حل می کرد پازل خودش 25 تکه و...
17 آذر 1391