نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

محمد فرهام داودی

هدیه آسمونی

به دنیای بزرگ من خوش آمدید

 

k

تابستان 95

سفر به همدان برای مسابقات کشوری البته ما دو روزی زودتر رفتیم که بتونیم همدان و اطرافش و هم خوب بگردیم گرفتن کاپ و مدال و حکم سوم شدن توی مسابقات فکر برتر   پزشک کوچک من کنار لوازم پزشکی بوعلی سینا   ...
26 دی 1395

غیبت غیر موجه

اومدم بدون گوااهی پزشکی که موجه بشه این غیبت چندین ماه همش تقصیر این گوشی وبرنامه هاش دیگه شدیم اینسایی کلی پست می زارم از دست رها لپ تاب ترکیده الانم شارزش تعطیل شد .توی اولین فرصت شارزر می خرم و با کلی درد و دل میام عزیز دلم تابستان امسال کلی مشغولیت داشتی مسابقات اسیایی . استانی . فکر برتر. کشوری زیرهشت سال مسابقات اسیایی محمد فرهام و حریف سریلانکایی   ...
7 دی 1395

مسابقات مدارس اسیایی

امسال برای اولین بار این مسابقات داخل ایران عزیز برگزار میشه و من اصلا قصد ثبت نام نداشتم چون دو دور از مسابقات با عروسی دایی مهدی (پسرعمه نسرین )مصادف بود و ما اصلا نمی تونستیم ببریمت اما استاد بودش مخالفت زیادی کرد و تاکید داشت بااین   پیشرفت زیادی که داشتی حتما شرکت کنی خاله جون هم قبول زحمت کرد که سه دور از مسابقات و زحمت بکشه و شما رو ببره و تهران و زا منزل خودش ببرت مسابقات و بعد از مسابقات همراه خودش بیاره عروسی دایی امیدوارم مثل همیشه بدرخشی و برد های زیاد داشته باشی امسال تابستون پر کاری داری و منهم به همین دلیل کمتر آپ میشه اکثرا کلاس هستی مرداد ماه هم مسابقات استانی داری و شهریور مسابقات کشوری زیر 8 سال هم...
8 تير 1395

تولد شش سالگی

محمد فرهام نفس جونم شش سال شدی عزیز دلم امسال تولدت و باخواهرت گرفتیم و عمه ها هم دورهمی مارو شاد تر کردند کلی خوش گذروندی با اینکه ماه مبارک رمضان بود اما همه برای شما شادی می کردند کلی هم کادو گرفتی و برای خواهرت هم یه گوشواره خوشگل گرفتی و خواهرت هم به فوتبال دستی بن تنی برات خرید که کلی ذوق کردی و تا اخر شب به عمو ولی و عمو حسین و بقیه مهمونها و عمه ها بازی می کردی این عکس کیک تولد هردو گل زندگیم بقیه عکس ها رور هم توی اولین فرصت می زارم     ...
8 تير 1395

اولین سفر گل پسرم به قم

بعد از اینکه محمد فرهام نتونست همراه مامان جونش به مشهد الرضا پابوس اقامون بره از مامان جونش قول گرفت که زیارت خواهر امام رضا بره مامان جون هم همراه خاله نگار و زندایی محمد فرهام و برای اولین بار به قم و جمکران بردن .خیلی از این سفر چند ساعته لذت برده بود کلی هم نماز خونده بود همراه مامان جونش به روایت خودش هم زیارت  کرده بود جای پدر و مادرش هم دعا از سوغات هم که نگو برای بابا جون بابا بزرگ و مامان بزرگ و خاله جونش سوهان قم تهیه کرده بود ...
29 ارديبهشت 1395

نمایشگاه

به مناسبت دهه مبارک فجر انقلاب اسلامی عزیزمون نمایشگاهی از کاردستی های بچه ها داخل مدرسه برگزار شد و نمونه کارهای قند و عسل مادرهم بود بچه ها و خانم تهرانی عزیز ...
8 اسفند 1394

شطرنج و حیا هو

امسال بیست و دوم بهمن ما جور دیگه ای رقم خورد روز قبل از جشن انقلاب ما عازم زیباکنار همیشه سبز شدیم همراه مامان جون و خاله نگار و پدرهمیشه در صحنه.قرارکه قهرمان مادر توی مسابقات قهرمانی کشور زیر شش سال شرکت کنه و ما رو ده روزی اونجا پابند کنه. پدر هم روز جمعه برگشت و ما ماندیمو مامان جون و تمام زحمات ماکه به دوش ایشون بود چون باید مراقب رها باشند تا من همراه شما بریم مسابقات و برگردیم اون هم روزی یک بارگاهی هم دوبار با تمام سختی هایی که داشت شما با بهترین بازی و بیشترین زمان اگه قرار بود که باخت هم داشته باشی باتمام قدرت بازی می کردی و بازهات تقریبا دوساعت طول می کشیید و حریفهایی که می گفتن نیم ساعته بلند میشن شمادوساعت نگه می داشتی...
4 اسفند 1394