نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

محمد فرهام داودی

عروسی

نیمه شعبان برای عروسی دوست بابا محسن رفتیم طالقان ابتدای مراسم همش میگفتی عروس نیست چرا نیاد   شما هم طبق معمول از سرو صدا کلافه شدی و همش غر میزدی من هم مجبور بودم که شما رو بیرون باغ راه ببرم که آروم بشی و نزدیکای ساعت 11 خوابیدی و من هم تونستم یه مقدار بشینم و شام بخورم ابتدای عروسی     پریسا و پریناز دختر عموهای محمد فرهام توی عروسی ...
10 مهر 1391

طالقان

صبح روز عید فطر بود که راهی طالقان شدیم محمد فرهام هم خوشحال از اینکه داره می ره پیش گاوهای عمو حسن بعد از رسیدن و استراحت دستور حرکت پسر داده شد و به سمت گاوداری حرکت کردیم خیلی خوشحال شد وقتی اونها رو دید یکی از گاوها که تازه زایمان کرده بود نزدیک به ما بود و پسری هم همش می گفت که بیا مامان براش سبزی بریزیم منظورش همون علف بود   خلاصه این دو روز خیلی بازی کرد من هم خسته از راه که همش بین خونه و گاوداری عمو حسن دیگه موقع برگشت توان حرکت نداشتم راستی یادم رفت روز دوشنبه ساعت 3 بود که مامان جون و خاله ها به همراه عمو جعفر هم اومدن و حسابی به همه خوش گذشت این هم چند تا عکس       ...
10 مهر 1391

تعطیلات

وای تعطیلات شروع شد همه دارن می رن سفر ماهم آماده شدیم بریم  اما طالقان البته خودش سفره چون 2 ساعتی توی راه هستیم هنوزبابایی نیومده ساعت 11:30 شما هم از خستگی خوابت برد البته یه ساعت میشه  از صبح که ازخواب بلند شدی دیگه نخوابیدی این روزها وضیته  شما بی خوابی توی روزه من هم حسابی خسته می شم  امروز کلی باهم بازی کردیم کوسن ها رو می اوردی می گفتی بیا با اینها باهم کشتی بگیریم کشتی شما اینه که من بیام سمتت یهو خودت رو بندازی زمین و بگی وای مرد و  من هم بوست کنم و لوست کنم تا ازجا بلند شی و دوباره بازی رو از سر بگیری   راستی بابا محسن رفته جاده خاوران که برای گاوداری دوتا توله سگ خوشگل بیاره میگه ک...
10 مهر 1391

ما اومدیم

ما اومدیم دوباره   یه سفر سه روزه داشیم به مقصد طالقان ( اونایی که اطلاع ندارن بدونن یکی از بهترین ییلاقهای کرج بعد از جاده چالوس طالقانه وبعد برغان ) سه جاذبه تفریحی و توریستی ما هم که یکی از عضو های پای ثابت این جاده هستیم دوشنبه شب ساعت 12 عازم شدیم و نزدیکهای ساعت دو رسیدیم جمع همه جمع بود و گل شون که ما باشیم کم البته همه داشتن خواب می دیدن جز عمه لیلا که منتظر مابود ماهم که پسری و به بغل داشتیم با هیس هیس وارد اتاق شدیم و پسری مستقر شد من هم کنارش اما هوا خیلی سرد بود اگه مامان بزرگ بیدار بود باید واسه ما بخاری روشن می کرد بنده خدا شانس اورد وگرنه من بدون بخاری خوابم نمی برد اما پسری از ...
10 مهر 1391

شکار لحظه ها

دوازدهم ماه مبارک بود که راهی طالقان شدیم پسری هم که از صبح زود بیدار شده بود دیگه حسابی خسته شده و بهونه می گرفت  ساعت نزدیک به 2 بود که طبق معمول دیدم داره چشماشو میماله که یعنی خوابش میاد من هم که رختخواب پسری رو همیشه همراه دارم روی صندلی پشت براش پهن کردم که بخوابه اما پسری ترجیح می داد که هر جورکه دوست داره عمل کنه یهو متوجه شدم که رفته زیر جای پای صندلی های پشت و اونجا رختخواب رو پهن کرده و داره می خوابه من هم چند تا عکس انداختم که تعدادیش رو میزارم     ...
10 مهر 1391
1