نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

محمد فرهام داودی

89/12/2

وای از دست شما که همش دستای کپلت رو می بری توی دهانت نمی دونم چرا و کجا دستت آلوده شده بود که بعد ازاینکه شما اونا روبردی توی دهانت یه جور قارچ گرفته بودی شبیه آفت بود حسابی بیتابت کرده بود ماهم بردیم دکتر اون هم قطره نیستات داد و بعد از مصرف به سرعت بهتر شدی خلاصه هم چیز رو داخل دهانت می بری ول کن ماجرا هم نیستی
11 مرداد 1391

هشت ماهگی

مبارکه مبارک هشت ماهگیت مبارک دار کم کم تکرار میکنی واسه خودت کلماتی مثل   دد                   دادا                             ماما              هومه                    کم کم هم داری چهار دست و پا می ری از زمانی  که آمپول ...
11 مرداد 1391

اولی کلمه

امشب برای اولین بار کلمه بابا رو به طور واضح تکرار کردی بابایی هم خیلی خوشحال بود کلی حال کرده بود  این روزها خیلی بهتر شدی و راحتتر می خوابی دیگه مثل سابق مارو اذیت نمی کنی خیلی خوشحالیم روز بروز بزرگتر میشی ماهم کلی ذوق می کنیم
11 مرداد 1391

اولین میوه

20/10/89  امروز اولین میوه ای رو که شروع کردم به شما بدم سیب بود   پوره سیب رو خیلی دوست داشتی و با لذت می خوردی دو روز بعد وقتی داشتیم با مامان جون میوه می خوردیم شما هم سعی می کردی که میوه رو از دست ما بگیری من هم که پرتقال دستم بود یه پر از اون رو به سمت دهانت گرفتم شما هم با اشتهای شدیدی شروع به مکیدن کردی   با هر دو دست گرفته بودی و می خوردی   ...
11 مرداد 1391

دی ماه 89

٦/١٠ امروز قراره نی نی ما سونوگرافی انجام بده خیلی نگرانم امیدوارم چیزی نباشه دکتر احتمال کوچیکی لگن رو داده     بعد از انجام سونو دکتر گفت که هیچ مشکلی نیست و ماهم یه نفس راحت کشیدیم خدارو شکر که شما سالمی هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست  
11 مرداد 1391

شش ماهگی

شش ماهگی مبارک امروز همراه مامان جون رفتیم درمانگان برای زدن واکسن وای چه لحظه ای من که اصلا نمی تونم جلو برم این کار کار مامان جونه خیلی گریه کردی دیگه نفست بند اومده بود وای چه تبی کردی تا آخر شب هم تبت پایین نیومد لپ هات گل انداخته خیلی ناله میزنی پات خیلی ورم کرده البته پای چپت بیشتره   ...
11 مرداد 1391

فعالیت جدی

٨٩/١٠/١٩ یه  صبح ساعت  سرد زمستونی بود که ............ 11 وقتی داشتم جارو برقی می کشیدم و از اتاق محمد فرهام بیرون اومدم دنبال جارو شروع کردی با سینه خیز به سمت در حرکت کردی و سعی داشتی که جارو برقی رو بگیری   ...
11 مرداد 1391

آذر 89

١٤ دهم آذر ماه هشتادو نه محمد فرهام این نوشته های برای پسر گلم از این تاریخ شروع میشه چون شما مریض بودی و همش بغل مامان بودی هیچ فرصتی برای نوشتن نداشتم امیدوارم که بتونم از این به بعد تمام فعالیت های تازه شما رو یاداشت کنم   امشب برای اولین بار زمانی که داشتم پوشکش رو عوض می کردم انگشت شصت پاشو برد دهانش و شروع کرد به مکیدن الان می تونه آروم آروم توی روئروئک حرکت کنه البته روی سرامیک ...
11 مرداد 1391

سینه خیز

23/9/89 امروز شما برای اولین بار شروع به سینه خیز رفتن کردی البته اون هم به سمت عقب توی حرکت کندی اما بازم خوبیرر هوراااااااااااااااا خیلی خوبه   قیافه جالبی پیدا می کنی وقتی که داری برای حرکت تلاش می کنی   عشق مامان دوست دارم  خیلی بانمک شدی ...
11 مرداد 1391