مشهد
هفته گذشته داشتم به بابا محسن می گفتم که عمه نسرین قرار شده که به مشهد برن و یه چند روزی اونجا باشند یکدفه بابا گفت که ماهم بریم من هم قبول کردم
البته قرار شد که مامان و بابای همسری هم همراه ما باشند تقریبا یک هفته ای هست که به تهران اومدن و قرار شده زمستان امسال و تهران بمونن
به مامان خودم هم اطلاع دادم که همراه ما باشند اما گفتند که خاله نگار امتحان داره و ما نمی تونیم و من هم اسرار که اگه شما نمی یایید خاله ملیحه همراه ما بیاد خاله هم قبول کرد
اما رسیدیم به بلیط که واسه چهارشنبه می خواستیم اما هر جا تماس گرفتیم پیدا نشد و بابا هم دلش می خواست که همراه ما باشه اما دید که بلیط برای چهار شنبه نیست و اگه هم باشه برگشت برای شنبه یا یک شنبه میشه و مرخصی هم نداشت که استفاده کنه
و ازمن خواست که بدون حضور خودش همراه پدر و مادرش باشم و منم که اولین باری بود که می خواستم همسفرشون بشم یکم حول شدم و از رفتن پشیمون اما بابا محسن ازم خواهش کرد که برم و گفت که خواهرت هم همراهت هست و دیگه محمد فرهام هم بهونه نمی گیره
من هم با اینکه میل زیادی نداشتم سپردم به خود آقا امام رضا خواستم که اگه ایشون دعوت کردن بریم
و آقا هم مارو جزء میهمانهای خودشون قرار داد و پنحشنبه عصر با قطار غزال بنیاد از راه آهن تهران به سمت مشهد راهی شدیم
اما طی مسیر و با نزدیک شدن به مشهد یه تاخیر چهار ساعته داشیم به دلیل کولاک شدید و دید کم مجبور بودیم با سرعت کم و گاهی اوقات هم نزدیک به یک ساعت بدون حرکت باشیم کناره شیشه های داخل کوپه ما هم یخ زده بود
خلاصه خیلی سرد بود و زمانی که بیرون رو می دیدم همه جا سفید بود گاهی اوقات هم ترس برم می داشت و استرس می گرفتم
خلاصه بعد از 14 ساعت به مشهد رسیدیم و با دمای 15 درجه زیر سفر اونجا رو برو شدیم
منکه با کلی تدارکات رفته بودم و هتل هم از قبل رزرو کرده بودیم و از راه آهن یکسره به هتل رفتیم هتل هم با حرم مطهر فقط 5 دقیقه فاصله داشت اما سرتاسر مسیر برف و یخ بود
بعد از استقرار داخل هتل به سمت حرم رفتیم و نماز جمعه و اونجا خوندیم اما بقدری سرد بود که روی فرش ها پاهامون بی حس میشد
خلاصه من هم پسرم و بردم و همون جایی که پارسال از عکس انداخته بودم یه عکس دیگه هم با حرم آقا انداختم تا براش یادگاری بمونه
محمد فرهام هم خیلی آقا بود اما تمام مدت به من چسبیده بود و از بغلم پایین نمی اومد و از سر خوردن می ترسید و تمام بازار هم اصلا اذیت نکرد و تنها اذیت اون بغل کردنش بود که باعث شد دست راستم از قسمت بازو حسابی ورم کنه
قربون پسر گلم بشم که همراه خاله جونش داره نماز می خونه
دوست داشتی که داخل قطار هم ازت عکس بندازم اینم عکس
عزیر دلم وقتی می دیدی که خسته شدم میگفتی مامان مامان بده من سندینه تمرت درد می دیره