سلمونیییییییی
پنجشنبه ظهر بابا محسن دوباره تنهایی رفت طالقان که به گاوداری و عمو حسن سربزنه و یه مقدار کمکش کنه محمدفرهام هم با کلی گریه از بابا جدا شد و ...... ما هم رفتیم خونه مامان جون و اونجا موندیم جمعه صبح هم باباجون داشت می رفت آرایشگاه که یکدفعه من هم گفتم میشه محمد فرهام رو هم ببریم موهاش خیلی بلند شده و می خوام اینبار ببرم آرایشگاه که ترسش هم بریزه به بابا محسن زنگ زدم و هماهنگ شدم و باباجون ومن و محمدفرهام رفتیم می دونستم که بدون من راضی نمی شه که بره خلاصه زمانی که واردشدیم عمو سلمونی گفت که من فکر نمی کنم که ایشون بشینه من هم که خودم می دونستم گفتم بله ما یک و نیم سالی هست که نبردیمش و خودم موهاشو اصلاح می کنم بار آخری که بردیم ...
نویسنده :
مامان مرضیه
11:55