سلمونیییییییی
پنجشنبه ظهر بابا محسن دوباره تنهایی رفت طالقان که به گاوداری و عمو حسن سربزنه و یه مقدار کمکش کنه محمدفرهام هم با کلی گریه از بابا جدا شد و ......
ما هم رفتیم خونه مامان جون و اونجا موندیم جمعه صبح هم باباجون داشت می رفت آرایشگاه که یکدفعه من هم گفتم میشه محمد فرهام رو هم ببریم موهاش خیلی بلند شده و می خوام اینبار ببرم آرایشگاه که ترسش هم بریزه
به بابا محسن زنگ زدم و هماهنگ شدم و باباجون ومن و محمدفرهام رفتیم می دونستم که بدون من راضی نمی شه که بره
خلاصه زمانی که واردشدیم عمو سلمونی گفت که من فکر نمی کنم که ایشون بشینه من هم که خودم می دونستم گفتم بله ما یک و نیم سالی هست که نبردیمش و خودم موهاشو اصلاح می کنم بار آخری که بردیم بچم نصف العمر شد از بسکه ترسیده بود و گریه می کرد
تا الان هم زمان دادیم که نترسه و با اشتیاق بیاد
خلاصه نوبت ما که شد یه تخته گذاشت روی صندلی و کفشای پسری و هم درآوردم
وسایل اصلاح خودش و به عمو دادم و ایشون هم پیش بند رو بست و شروع کرد من هم که یه قیچی به دست داشتم و براش به هم می زدم که از صدای قیچی نترسه
اما دیدم که پسرم مرد شده و اصلا نترسید و با صبوری انتظار اتمام کار رو می کشید
زمان کشیدن سشوار که دیدم سرشو خیلی پایین می اورد گفتم چی شده گفت (داده)یعنی داغه
عمو هم گفت که اگه داغ نباشه موهای شما خوب نمیشه و محمد فرهام هم دیگه چیزی نگفت
وای نمی دونید چقدر ناز شده بود همه قربون صدقه پسرم می رفتن و من هم به خودم میبالیدم از داشتن این گل خوشمل
بابا محسن هم که شب اومد خیلی از مدل موهای پسری خوشش اومد و بعداز شما پسملشو برد گردش 4
این هم عکس زمان اصلاح پسری
خاله نگارهم که دید پسرم خیلی آقا بوده براش یه جایزه که اونهم دنت بود و پسرم هم خیلی دوست داشت رو خرید عمو جعفر هم قول داد که بعداز غذا بریم باغ و با پرشیا که شما خیلی دوست داری دور بزنیم
این هم عکسامون توی باغ عمو جون که پاییز به اونجا هم سرزده
خاله جون مریم و محمد فرهام که عاشق خاله جونشه