بازم کولیک
دیشب نزدیکهای ساعت 11 بود که طبق شبهای قبل محمد فرهام رو خوابوندم
ساعت یک ربع به یک نیمه شب با صدای گریه شدید محمدفرهام از خواب پریدم کلی ترسیده بودم دیدم که گریه پسری بند نمیاد بغلش کردم گفتم شاید خواب بد دیده اما انگار از خواب دیدن هم نبود
بابا محسن هم بلند شد بود اما هرچی سعی می کردیم نمی تونستیم آرومش کنیم همینطور گریه می کرد
از شدت درد توی بغل می چرخید خیلی ترسیده بودم
اما یکدفعه یادم افتاد که شاید دوباره کولیک محمدفرهام عود کرده باشه دیدیم که بله دوباره دل دردهای شبونه شروع شده
احساس کردم مال غذای شب باشه چون همراه غذا یه مقدار شور خورده بود
اما بابایی گفت که یه نوع ویروسه مثل اینکه این ویروس ها هم نمی خواد دست از سر پسرم برداره
بعد از 20 دقیقه گریه مداوم همراه با جیغ آروم شد
من هم بخاطر اینکه بتونم تا موقع خواب پیشش باشم اوردم پیش خودمون که راحت تر بخوابه واحساس امنیت بیشتری بکنه
همینکه گذاشتم رو تخت گفتم طفلی پسرم خیلی درد کشید اما بابا محسن گفت آروم صحبت نکن بزار بخوابه
محمدفرهام که تازه از درد فارغ شده بود گفت بزار صحبت کنه مامانمه
مونده بودم
امان از دست این پسری که با این حرفها باعث تعجب مامانی میشه