تعطیلات
طبق قرار قبلی قرار بود که بابامحسن پنج شنبه دوباره بره طالقان ماهم خونه مامان جون باشیم
اما مادر دوستش فوت کرد و مجبور شد چهارشنبه صبح بره
بابایی رفت و ما هم تنها موندیم
حوصله رفتن خونه مامان جون رو هم نداشتم اما شب رو هم نمی تونستم تنها بمونم به خاله ملیحه زنگ زدم و گفتم که بیاد پیش ما و با ما باشه
خاله هم اجابت کرد
دو شب خاله پیش ما موند و به محمدفرهام هم خیلی بهش خوش میگذشت
البته یادم رفت ما هم پنج شنبه ظهر نهار رفتم خونه مامان جون نهار قورمه سبزی بود که محمد فرهام عاشقشه
جمعه صبح هم قرار بود که بریم همایش حضرت علی اصغر رفتیم اما دیر رسیدیم و مراسم تموم شده بود
اونقدر ترافیک بود و کلی از راهها رو هم بسته بودن
مسیر هم طولانی بود و ما نرسیدم اما محمدفرهام جونم لباس سقایی و پوشیده بود و به مامان می گفت لباس سدایی پوشیدم و به چپیه روی سرش هم می گفت چادرم دشنده (قشنگه)
مامان قربونش برم مثل این عربها شده بود
توی اولین فرصت هم عکسای خوشگل شو میزارم
الان هم که دارم این پست رو میزارم هنوز بابایی نرسیده و ساعت هم 6/20 عصره
اما خدا عمرش بده عمو جونو که حسابی با پسری بازی کرده و کیک بستنی هم براش خریده بود که کلی بهش چسبیده بود
ما هم الان حسابی دلمون تنگیده براش نمیدونم چرا زمان متوقف شده نمی گذره