مامان بزرگ
صبح روز دوشنبه قرار بود که مامان بزرگم بیاد خونه ما و تا شب میهمان ما باشه همراه خاله ملیحه اومدن خونه ما و محمدفرهام هم به محض دیدن مامان بزرگ شروع کرد که ادای ایشون رو در بیاره که چطوری عصا به دست داره راه میره و عصا رو هم دستش گرفته بود و مدام با مامان بازی می کرد و می گفت مامان توران بیا ماشین بازی
پسری هم رفت و کامیون رو آورد و شروع کرد به بازی مامان بزرگ یه سمت و پسری هم سمت دیگه ماشین رو به هم هل می دادن
ما هم برای ناهار جاتون خالی آش رشته و خورش قیمه تدارک دیده بودیم البته خود مامان بزرگ خیلی دلش آش می خواست ما هم اجابت کردیم
خلاصه تا شب محمد فرهام همش کنار مامان بزرگ خوبم بود نمی دونم چرا این سالمندان حضورشون باعث آرامش میشه البته مامان بزرگم این سالها خیلی افتاده تر از سال های قبل شده اما باز هم دلش خیلی جونه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی