عید فطر و سفر به تبریز
سلام گل پسرم شرمنده ام که دیر به دیر آپ میشم اما امروز اومدم که بنویسم امیدوارم که بتونم زود به زود بیام فقط می تونم بگم ببخشید چهار شنبه بعد از ظهر بعداز اومدن بابا محسن از اداره همراه خاله ملیحه و بابا جون راهی شهر تبریز پایتخت قدیم ایران شدیم مامان جون و خاله ها همراه عمو جون زودتر راه افتاده بودن همین که ساعت به 9/30 رسید دیدم که شما بیهوش شدی اما اوصاف خوابیدن که ما رو کشتی باید راحت و دراز کش البته اگه مامان کنارت باشه که یهو نترسی بخوابی سرت روی پای مامان و پاهاتون هم روی پای خاله بود انگار روی تخت خوابیدی همش غلت می زدی ماهم که تا رسیدن بیدار بودیم و بابایی هم مشغول رانندگی بعداز رسیدن به تبریز مستقیما به کن...