اولین روز
امروز صبح ساعت ده ونیم راه افتادیم که عسل خانمونو ببریم کلاس مسیر کلاس یه مقدار دور بود ماهم زودتر راه افتادیم برخلافت تصورم به محظ رسیدن به کلاس محمدفرهام رفت روی صندلی نشست و بعد از رسیدن مربی من بیرون اومدم البته به نگار جون گفتم که بار اوله که اومده یه کم حواشو داشته باشن
بعد از اتمام کلاس پسری اومد بیرون و یه مقدار خسته بود منهم بردم محوطه بیرون و تغدیه ای که همراه داشتم دادم تا یه مقدار انرژی بگیره
بعداز خوردن تغذیه باید می رفت کلاس بازی و نقاشی اما دیدم که اصلاٌ راضی نمی شه و همش گریه می کنه توی کلاس هم نمی مونه می گه مامان شما هم بمون
زمانی که با نگار جون در میون گذاشتم گفت که اصلا صبح اذیت نکرد شاید الان خسته شده بهتره که همون یه کلاس و بیاد تا عادت کنه
امان از دست این گل پسری وقتی از کانون اومدیم بیرون می گفت که مامان کلاس دیگه بسه نمی خوام بیام همینکه شما کلاس می ری کافیه
این هم عکس عسل خان زمانی که داشت ساز مخالف می زد و موقع خوردن میان وعده
ستاره رو لپش هم جایزه نقاشیش بوده