اندر احوالات من
از شب تولدم قرار شد که خاله ملیحه فداکار بیاد خونمون و بشه پرستار خواهرش که دیگه توان آشپزی و نداره و نصف عمرش و توی دستشویی و انگشت به حلقه خودم هم دیگه از این حالت خسته شدم و گاهی به خدا شکایت می کنم دیگه توان ندارم فقط چند ساعت اول صبح یه مقدار حال دارم باقی روز دراز کش افتادم دیگه شبیه مرده ها شدم از ضعف با آمپول و سرمه که یه مقدار می تونم رو پا باشم محمدفرهام که اوایل دوست داشت مامان براش نی نی بیاره هم پشیمون شده میگه شماهمش حالت بده دیگه آبجی نمی خوام بریم علی آقا بخریم (سوپر محل) که شما همش نخوای سرم بزنی وقتی هم که حالم حسابی بد می شه میگه مامان ببرمت سرم از محسن جونم هم که حسابی نازه بنده...
نویسنده :
مامان مرضیه
22:57