عید قربان و شمال
از چند روز قبل از رسیدن عید سعید قربان قرار بود که عمو جعفر و مامان جونینا برن شمال
ما هم خواستیم بریم که روز سه شنبه یکدفه بابایی گفت که اصلا نمی تونه بیاد و باید بخاطر کاری پنچ شنبه یه سر بره اداره من هم زیاد مایل نبودم چون یه ماه بیشتر از سفرقبلی به شما لمون نگذشته بود اما بابا یکدفه پیشنهاد کرد که من خودم همراه محمد فرهام برم
اولین باری بود که این پیشنهاد رو داد همیشه همراه مامان جونینا می رفتم اما اینبار من بودم و ماشین و همراه خواهرام و مادرم( به قول بابایی : خانومی شما که تو رانندگی یکه یکه برو گواهینامه ده سالتو که نفسای آخرو می کشه برگرد تمدیدش کن )
از ما انکار و از بابایی اصرار خلاصه چهار شنبه صبح ساعت 7 راهی شدیم و ساعت 8 رسیدم اول جاده چالوس که من عاشقشم به قول بابا اینبار خودت رانندگی کن و حالشو ببر
از ابتدای جاده باترافیک سنگین روبرو شدیم خلاصه ساعت 4 بعد از ظهر رسیدیم محمود آباد پیش عمو جعفر و خاله جون کی برامون تدارک دیده بودن تازه آب و جارو هم کرده بودن
گل پسر عاششق دریا همین که چشمش به دریا افتاد اصلا وارد ویلا نشد و همراه خاله ملیحه رفت لب آب تا مامانی بعد از 8 ساعت رانندگی بدون وقفه یه چرتکی بزنه
بدو ورود به محمود آباد و سیمای محمدفرهام
دریای کوچک من برای ماشین و بیلم
نظیفه جونم داره بیلی و که باهاش دریا درست کرده تمیز می کنه