نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

محمد فرهام داودی

آخ جون شمال

1391/7/12 14:17
نویسنده : مامان مرضیه
556 بازدید
اشتراک گذاری

 پسر گلم مامان شرمنده که این پست که شما خیلی دوستش داشتی دیر شد نمی دونم که چرا تا میومدم بنویسم وب ایراد داشت و پاک می شد

اما دیر نشده این هم از خاطرات  شمال  گل پسری 

چهار شنبه عصر بود که با مامان جون و خاله نگار و خاله ملیحه به سمت شمال حرکت کردیم یب

قرار بود که ب محمود آباد  بریم اما چون که بابا محسن خسته شده بود و یکسره از سرکار که رسیده بود ما حرکت کرده بودیم شب رو توی رویان مستقر شدیم

ویلای ما با دریا حدودا صد متر فاصله داشت صبح که بیدار شدیم همراه خاله ها و مامان جون کنار دریا رفیم و پسری کلی بازی کرد

اصلا اجازه نمی داد که از عکس بندازیم چون همش پشتش به ما بود و روش به دریا

می گفت بیا توی آب از من عکس بندازند

ماهم که بابایی همراهمون نبود  نتونسیم توی آب ازش عکس بندازیم

تازه زمانی که آب به لباسش می خورد می خواست لباس رو دربیاره از اینکه لباس یا شلوارش  خیس بشه خوشش نمیاد

بعد از کلی بازی با  خاله نگارش مشغول شن بازی هم شد البته آروم آروم پاهاشو داخل آب می ذاشت و وقتی که موج به سمتش می اومد می پرید بالا و همزمان جیغ می کشید

خلاصه کلی بهش خوش می گذشت

بعد از ساعتی بازی بابا محسن هم به جمع ما اضافه شدنتذ

و این خوشحالی شما رو دو چندان کرد

همراه بابایی داخل آب رفین و بازی کردی همش به بابا می گفتی بپر بالا اون هم کار شما رو تکرار  می کرد و هر دو بلند بلند می خندید

بعد از خوردن ناهار به سمت محمود آباد حرکت کردیم و  مستقر شدیم و بابایی که باید به سمت آمل می رفت طز

عصری همراه خاله ها رفتیم و برای محمد فرهام نازم سطل شن بازی و دمپایی انگشتی تهیه  کردیم 

 

خلاصه بعد از خوردن عصرانه به سمت پارک ساحلی محمود آباد حرکت کردیم و اونجا بهش خیلی  خوش گذشت توی سرسره ای که شبیه به یه هوا پیما بود کلی بازی کرد

و زمانیکه می خواستیم سوار اسباب بازی کنیم و شروع به حرکت می کرد پایین می یومد می گفت میترسم

این پسره خیلی ترسو هست به مامانش رفته 

 

بی

 

سیب
 

h

 c

جمعه صبح هم خاله مریم همراه عمو جعفر به ما ملحق شدند و محمد فرهام هم از دیدنشون کلی ذوق کرد 

همگی باهم با سمت ساحل حرکت کردیم اونجا بابایی همراه پسرش حسابی اسب سواری کردننتkh

مامانی هم یه چند دوری زد اما محمد فرهام همش می گفت که نوبت ما نوبت ما

بعد از سوارکاری کنار ساحل محمد فرهام همراه عمو و بابا به داخل آب رفتن

و بعد کتار دریا مشغول ماسه بازی شد

 ند

راستی یادم رفت مامان و بابا هم از این فرصت که شما مشغول ماسه بازی بودی استفاده کردن و به مامان جون سپردن و همراه هم رفتن  که یه مقدار جت اسکی سواری کنندند

مامان خیلی بهش خوش گذشته بود دوست داشت شما هم همراهشون بودی اما نمی شد توی راه برگشت هم تمام تونل های سر راه رو با مامان وخاله نگار جیغ و هورا کشیدیم و شما هم خیلی دوست  داشتی و میگفتی به پراید هورا  کنی

hj,h

 

 

fgd

 

 dfgbc

اینجا هم شهر بازی کنار  دریا محمود آباد هست البته نورش زیاد مناسب عکس نبود 

این هم محمد فرهام ناز مامان که مشغول دیدن سایه خودش و نگاه کردن پاهاش توی آبه

 

 

ثقلبی

sdfc

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

vafa
11 مهر 91 21:22
سلام خوشحال میشم اگه عکسای بیشتری از سفر شمالتون ببینم . انشا الله همیشه به مسافرت و خوشی . دوستار شما