خداحافظی
پنچ شنبه ظهر شب مبعث حضرت رسول اکرم (ص) دعوت بودیم خونه دختر عموی مادرم می خواستن آش پشت پای خودشونو بپزن عازم مکه هستن و کلی مهمون دعوت کرده بودن و ماهم مثل بقیه می خواستیم بریم اما از اونجایی که محمد طاها نوه داییم آبله مرغون گرفته بود و اونها هم دعوت بودن نگران بودم که مبادا محمدفرهام هم بگیره البته از زمان بیماریش 15 روزی گذشته بود به خاله عفت (دختر عموی مادرم ) که دوره پرستاری هم دیده بود گفتم و ایشون گفتند که اگه 14 روز از بیماری گذشته باشه دیگه انتقال ویروس به صفر میرسه
ماهم عازم شدیم همراه خاله هاو مامان جون و محمدفرهام کلی با هم سن و سالاش بازی کرد خیلی بهش خوش گذشت
بعداز ظهر هم که اومدیم خونه آماده شدیم بریم عروسی نوه عموی بابا محسن
فسقلی ماهم با بابا محسن رفتن آرایشگاه و موهاشونو فشنی کردن عکس فسقلی گویای ماجرا هست
رسیدیم باغ مراسم توی یه باغ خیلی زیبا بود شماهم که دیگه مرد شده بودید همراه بابایی داخل قسمت مردونه شدید بعداز گذشت ساعتی اومدی پیش مامانی و با هانیه و پریناز دختر عمه و عموش بازی کردن و کلی بهش خوش گذشت
ژست و دارین گل پسر مونو