نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

محمد فرهام داودی

نمایشگاه کتاب

1392/2/18 23:07
نویسنده : مامان مرضیه
554 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه ظهربود که تصمیم  گرفتیم  بریم نمایشگاه کتاب اما بابا محسن زیاد مایل نبود و می گفت که  درس داره و میخواد یه مقدار هم استراحت کنه من هم که دوست داشتم برم بابا گفت که خودتون دوتایی برید اما از اونجایی که مسیر ما از کرج بود و شماهم  توی ماشین حالت بد میشه به عمو جعفرو خاله ها گفتیم که همراه ما باشند و اگه شما اذیت شدی من  هم دست تنها نباشم خلاصه راهی نمایشگاه شدیمی

خیلی شلوغ بود ماهم اول به سمت سالن کودکان رفتیم و یه cd آموزشی گرفیم و بعدهم یه کتاب که خودت انتخاب کردی ( کدوی قل قله زی) چون داستانشو مامان جون برات تعریف می کرد دوست داشتی از روی جلد کتاب متوجه شدی که خوشه و برداشتیش

یه پازل هم با طرح باب اسفنجی گرفتی

بعد از خارج شدن از پله ها دیدیم چیزی به اومدنه مل مل نمونده روبروش هم صورت بچه ها رو طراحی می کردن خاله نگار هم برای شما نوبت گرفته بود

بعد از اینکه نوبتت شد من فکر می کردم که اجازه ندی روی صورتت نقاشی کنن اما همین که نشستی سرت و کج کردی و چشماتم بستی خانمومه هم گفت بابا نخواب فقط چشماتو ببندظط

مثل اینکه زمانی که توی نوبت بودی داشتی بچه های دیگه و نگاه می کردی و حرکات اونها رو انجام دادی 

مامان قربونت بره که خیلی ماه شدی

این هم عکس نی نی خان ما زمان طراحی و بعدشیط

طرح

بوس

وایی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

زری مامان مهدیار
21 اردیبهشت 92 23:39
واااای جوجو جیگرتو
چقدر خوشگل شدی


مرسی عزیزم
زری مامان مهدیار
21 اردیبهشت 92 23:47
خصوصیت رو چک کن عزیزم


چشم خانم الان
مامان شیدا
23 اردیبهشت 92 14:22
وایییییییی چه نمکی شدی عزیزم کتابات هم مبارک باشه گلم


واییی شیداجونم ممنون عزیز دلم
اتنا مامان نگین
26 اردیبهشت 92 14:00
سلام همشهری ماهم جمعه ظهر رفتیم نمایشگاه .کلی به دخملی خوش گذشت .از اشنائی باشما خوشحالم .ماهم کرج هستیم .وبمون بیا خاله جونی.


چشم اومدیم اما همشون رمز داشت
مامان ایدین
29 اردیبهشت 92 22:03
سلام کوچولوی ناز خوبی خاله
اتنا مامان نگین
1 خرداد 92 13:30
سلام ببخشید یادم رفت رمز بزارم .خصوصی داری


Salam bale
مامان آرشين
12 خرداد 92 15:13
سلام مرضيه جان. از آشنايي با شما خوشحالم. لينكتون كردم خوبه كه با همكاري دوستا قرار بزاريم و بچه ها رو ببريم بيرون .مثل فعاليت هايي كه مامانا توشهراي ديگه انجام ميدن. نظر شما چيه؟
زری مامان مهدیار
19 خرداد 92 23:04
کجایی پس مرضیه جون
شما هم که مثل ما دیر به دیر آپ می کنی
مرسی از احوال پرسیت و دعاهای خوبت دوست جونم


بله ماهم مثل شما دیر میایم
البته بعداز عروسی اومدم با دلیل
ممنون که به یادم بودی
مامان شیدا
21 خرداد 92 13:53
سلام دوست جونی کجایی دلمون خییییییلی براتون تنگ شده کم کم داریم نگران میشیم .دلم برای گل پسرمون تنگ شده. هزارتا برای قند عسل و مامانیش


سلام عزیزم یه کم گرفتار شیدا جونم چطوریه ممنون که یادم بودی
حدیث مامان پرهام
7 تیر 92 2:01
خدا حفظش کنه خیلی نازه.ماششششششششششالا به این گل پسر


Mersi azizam lotf daqin