نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

محمد فرهام داودی

یه خراش

30تیر بابا محسن رفته طالقان و ما باید شب رو خونه مامان جون بمونیم شما هم از اونجایی که حسابی به دوخت و دوز علاقه زیادی داری رفتی سر چرخ خیاطی مامان جون و مشغول بودی   بعد از بازی با خودت قیچی رو هم اوردی اما من با  بازی از شما  گرفتم گذاشتم زیر تخت   وقتی که خاله جون رفت عمو جعفر رو بیدار کنه شما هم دنبالش رفتی و خاله گفت دیدم که هی می گه اوف شده میگه پاشو نگاه کردم فکر کردم که پاشو  پشه خورده اومدم براش بخارونم که دیدم خونه بعد دیدم که زیر شلوارش داره همینطور خون میاد دنبال عامل ماجرا گشتم دیدم همون قیچی که گذاشته بودم  به  پای پسری خورده بود و چون بدنش گرم بود اصلا متوجه نشده بود...
19 مرداد 1391

قطار

  این هم از قطار زندگی که اسم قشنگت رو به سمت بهترین ها میبره                                               ...
19 مرداد 1391

خونه عمه لیلا

٢٩ تیر ماه دیروز رفته بودیم خونه عمه لیلا     محمد فرهام کلی با هادی و حانیه بازی کرد حسابی خونه عمش لوس شده بود از حانیه یه لب تاپ عمو فردوس و ازهادی هم یه سری سرباز های کماندو هدیه  گرفت     عصری هم یه سر رفیم مغازه عمو ولی که اونجا پسری حسابی از خجالت شکمش در اومد از دوغ و خیار شور و زیتون و خلاصه همه چی راستی بستنی رو یادم رفت به محمد فرهام حسابی خوش  گذشت این عکس هارو زمانی که داشتم لباساشو خونه عمه عوض می کردم انداختم اینجا می گفت که از پاهام هم عکس بنداز     ...
19 مرداد 1391

خوابالو

الان که من مشغول نوشتن برای شما هستم شما هم مشغول استراحت هستی حسالی سرما خوردی   شنبه عصر یهو حسابی تب کردی و ما هم شمارو بردیم دکتر گفت یه ویروس عفونی گرفتی بعد از زدن آمپول حالت یه مقدار بهتر شد     حسابی درد داشتی و زمانی که دردت شروع می شد میگفتی مامان شربت   تازه می فهمم که چه دردی کشیدی من هم ویروس شما رو گرفتم خیلی حالم بده اصلا نمی تونم سرم رو تکون بدم   شدت حالم  گفتنی نیست قربونت برم که قوی شدی و تحملت بالا رفته   خیلی  دوست دارم عششششششششششششششق مامان مامان فدات بشه پسر گلم     ...
18 مرداد 1391

سیسمونی

یه تعداد عکس از سیسمونی داشتم گفتم بزارم که یادگاری باشه فیلم کل سیسمونی هست اما عکس کمه   از لباسهام عکس ندارم شرمنده شما شدیم           یه تعداد عکس از کالسکه و تخت اسپانیایش مونده اما فرصت نکردم بگردم پیدا کنم ٦٦٦٦٦.هر   ...
15 مرداد 1391

عید 91

آماده شدیم بریم برای دیدن مامان جونی بعد از عید دیدنی که کردیم نزدیکای ظهر به سمت طالقان راهی شدیم قراره دو روزی اونجا بمونیم پیش مامان بزرگ بابابزرگ (بابای بابا محسن ) محمد فرهام هم خیلی  خوشحاله مدام میره سر میز که سفره هفت سین روی اون هست و همش میگه تولد تولد هرجا که شمع باشه فکر می کنه که تولد و برای خودش تولد می خونه   محمد فرهام کنار سفره هفت سین پسر گلم با کت و شلوارش مشغول شانه زدن به مو     ...
15 مرداد 1391

سیزده بدر

سیزده تون بدر       دشمناتون دربدر         امسال سیزده بدر رفتیم کوههای باغستان نزدیک خونه که رفت و برگشت مون با ترافیک کمتر روبرو شیم  محمد فرهام هم حسابی بازی کرد مدام اینطرف و اونطرف میرفت و با خاله ها بازی می کرد خلاصه خیلی  خوش گذشت   اینجا خودش رو میندازه روی چادر تا خاله ها جیغ بزنن و ایشون هم حسابی بخنده     ...
15 مرداد 1391

بازگشتی سخت

توی راه برگشت از مشهد داخل ماشین محمد فرهام حالش بهم خورد و داخل هواپیما هم شدیدا حالش بهم خورد و بعد از رسیدن به خونه هم حال خوبی نداشت از عصر جمعه که برگشته بودیم اسهال شدید گرفت ویه هفته هم ادامه داشت طوری شد که روزی 24 بار هم شد و دکتر گفت که ویروس عفونی گرفته و اگه ادامه دار شد صبح روز سه شنبه باید بیمارستان بستری کنیم اما با توکل و استفاده دارو های که دو بار ویزیت داده شده بود بهتر شد و صبح دیگه نیازی به بیمارستان نداشت خدا رو شکر این چند روز پسرم خیلی لاغر شد این ویروس جوری بود که اصلا اشتها به غذا نداشت وهیچی رو نمی خورد و فقط شیر که باعث لاغری شدید اون شد خدایا همه کوچولو هارو سلامت نگهدار ...
15 مرداد 1391

بهمن 90

  24 بهمن ماه ویزت دکتر شدی و به دلیل کم خوردن غذا و زیادخوردن شیر یه مقدار کم خونی  گرفتی و قرار شد که شما رو طی یک عملیات مرحله ای از شیر بگیرم طبق دستور دکتر از 12/1 تا 12/15 باید روز چهار بار سر ساعت معین شیر بدم شیر شب هم حذف شود و بعد از 12/15 هر سه روز یک بار تا اول فروردین و بعداز این تاریخ شیردهی کلا قطع شود اما شما پسر خوبی بودی شب موقع خواب با این حرف  که دکتر گفت شب شیر نه دیگه شبا شیر نخوردی و روزها هم سر ساعت شیر دادم اما شما طی روز خیلی بیتاب شده بودی ...
15 مرداد 1391