فروردین 90
امسال عید خانواده ما سه نفری میرن برای دیدن اقوام شما لباس پوشیدی آماده حرکتی قراره بریم خونه مامان جون بعد از اونجا هم بریم سمت طالقان خونه مامان بابا محسن خلاصه امسال خیلی خوشحالیم که شما هم به جمع ما پیوستی این هم شما که مشغول رانندگی هستی ...
نویسنده :
مامان مرضیه
20:17
شبی سخت
دوازدههم فروردین بود که دیدم شما بیحالی و یه مقدار هم تب داری خیلی بیتاب بودی نیمه های شب بود که یه هو موقع شیر دادن به شما متوجه شدم که تب خیلی شدیدی کردی تا به خودم بیام و بابایی رو صداکنم دیدم که باشدت فراوون رو تخت من حسابی حالت بهم خورد اصلا جون نداشتی تکون بخوری ماهم سریع به بیمارستان کودکان رفتیم و ویزیت شدی سرمای سختی خورده بودی بعد از مصرف دارو های یه مقدار بهتر شدی البته فکر نکنم که بتونیم سیزده بدر بتونیم بریم بیرون چون ما تا دم صبح بیدار بودیم و حسابی خسته شده بودیم با تمام این احوال مامان جون نذاشت که ما خونه بمونیم و بعد از نهار رفتیم بیرون این هم یه عکس خونوادگی البته محمد فرهام بغل عم...
نویسنده :
مامان مرضیه
20:17
89/12/2
وای از دست شما که همش دستای کپلت رو می بری توی دهانت نمی دونم چرا و کجا دستت آلوده شده بود که بعد ازاینکه شما اونا روبردی توی دهانت یه جور قارچ گرفته بودی شبیه آفت بود حسابی بیتابت کرده بود ماهم بردیم دکتر اون هم قطره نیستات داد و بعد از مصرف به سرعت بهتر شدی خلاصه هم چیز رو داخل دهانت می بری ول کن ماجرا هم نیستی
نویسنده :
مامان مرضیه
20:16
هشت ماهگی
مبارکه مبارک هشت ماهگیت مبارک دار کم کم تکرار میکنی واسه خودت کلماتی مثل دد دادا ماما هومه کم کم هم داری چهار دست و پا می ری از زمانی که آمپول ...
نویسنده :
مامان مرضیه
20:16
اولی کلمه
امشب برای اولین بار کلمه بابا رو به طور واضح تکرار کردی بابایی هم خیلی خوشحال بود کلی حال کرده بود این روزها خیلی بهتر شدی و راحتتر می خوابی دیگه مثل سابق مارو اذیت نمی کنی خیلی خوشحالیم روز بروز بزرگتر میشی ماهم کلی ذوق می کنیم
نویسنده :
مامان مرضیه
20:16
اولین میوه
20/10/89 امروز اولین میوه ای رو که شروع کردم به شما بدم سیب بود پوره سیب رو خیلی دوست داشتی و با لذت می خوردی دو روز بعد وقتی داشتیم با مامان جون میوه می خوردیم شما هم سعی می کردی که میوه رو از دست ما بگیری من هم که پرتقال دستم بود یه پر از اون رو به سمت دهانت گرفتم شما هم با اشتهای شدیدی شروع به مکیدن کردی با هر دو دست گرفته بودی و می خوردی ...
نویسنده :
مامان مرضیه
20:10
دی ماه 89
٦/١٠ امروز قراره نی نی ما سونوگرافی انجام بده خیلی نگرانم امیدوارم چیزی نباشه دکتر احتمال کوچیکی لگن رو داده بعد از انجام سونو دکتر گفت که هیچ مشکلی نیست و ماهم یه نفس راحت کشیدیم خدارو شکر که شما سالمی هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست
نویسنده :
مامان مرضیه
20:09
شش ماهگی
شش ماهگی مبارک امروز همراه مامان جون رفتیم درمانگان برای زدن واکسن وای چه لحظه ای من که اصلا نمی تونم جلو برم این کار کار مامان جونه خیلی گریه کردی دیگه نفست بند اومده بود وای چه تبی کردی تا آخر شب هم تبت پایین نیومد لپ هات گل انداخته خیلی ناله میزنی پات خیلی ورم کرده البته پای چپت بیشتره ...
نویسنده :
مامان مرضیه
20:09
فعالیت جدی
٨٩/١٠/١٩ یه صبح ساعت سرد زمستونی بود که ............ 11 وقتی داشتم جارو برقی می کشیدم و از اتاق محمد فرهام بیرون اومدم دنبال جارو شروع کردی با سینه خیز به سمت در حرکت کردی و سعی داشتی که جارو برقی رو بگیری ...
نویسنده :
مامان مرضیه
20:09