عروسی
چهارشنبه شب مصادف با سالروز حضرت علی (ع)و دخت گرامی نبی اکرم فاطمه زهرا دعوت به عروسی شده بودیم عروسی پسرخاله مامان (حسین و فاطمه جون)
صبح روز چهارشنبه محمد فرهامم یه مقدار دیر از خواب بلند شد و من هم نگران بودم که نکنه که تا شب طاقت بی خوابی رو نیاره و توی سالن حسابی بد خلقی کنه اما با کمک مامان جون وخاله ها که از ظهر تا زمان رفتن به عروسی کلی با محمد فرهام بازی کردن بعد از ر سیدن به سالن هم خیلی ساکت و آروم بود و همزمان با موزیک شروع به رقصیدن می کرد
بعداز کلی رقصیدن به قسمت مردونه پیش بابا محسن و عمو و باباجون رفت اما دیگه تازمان پایان مراسم من این گل پسرو ندیدم اما بابا محسن هم از محمد فرهام خیلی راضی بود می گفت اصلا اذیت نکرد و خیلی آقا بود
این هم عکس گل پسر که داخل سالن می گفت عس بنداز
انتهای مراسم محمد فرهام و بابا محسن
روز پنجشنبه هم قرار شد که همراه مامان جون وخاله هابه مراسم پاتختی بریم همگی به سمت خونه خاله عذرا خاله مامان حرکت کردیم و این عکسها هم قبل از رفتن داخل پارکینگ خونه ازش انداختم تازگی ها تا قرار میشه جایی بریم میگه بیا ازم عکس بنداز بعداز انداختن عکسها هم سوال می کنه خوب شد یا دوباره بندازی
قربونت برم که روز به روز داری آقاتر میشی و مامان هم می خواد لپهای خوشملتو گاز بگیره