خونه و خونه به دوشی
مدتی بود که به بابا محسن می گفتم که فکر خونه باشه دیگه امسال چهار نفره می شیم و مستاجری سختر میشه (البته دو سال و نیمه پیش که قرار بود بیایم این خونه بابا گفت که با این پولی که داریم برو دنبال خونه ببین قیمتا چه جوره من هم توی عید بود که داشتم می رفتم بیرون از یه املاک پرسیدم که با این پول میشه خونه نو ساز گرفت گفتن نه سه چهار سال ساخت میشه گرفت من هم اصلا داخل نرفتم و اومدم جریان و گفتم و بعدهم من توی خونه سه چهار سال ساخت نمیام )
این شد که بابایی یه دو سالی صبر کرد و بالاخره دو هفته قبل بود که گیرهای من جدی شد و گفتم باید امسال دیگه خونه رو بگیریم و با صاحب خونمون تماس گرفت تا ببینه که خونه رو می فروشه چون خونمون هم شیکه و هم خوشگل ایشون هم با کمال میل قبول کردن و قرار شد که آخر هفته برای قیمت و قرار مدار بیان کرج
سوم بهمن ماه بود که همراه همسرشون اومدن و بنده سراپا استرس هم سکوت اختیار کردم تا صحبت ها تمام شد و محسن و مهندس گفتند پس بریم قولنامه کنیم نمی دونید چه حالی داشتم تمام گلوم از استرس متورم شده بود
مهندس هم به بابایی گفت خونه به نام کی می خوره خودتون یا همسرتون محسن جون هم گفتند که به نام همسرم نمی دونید که چه سوپرایزی بود
همراه هم رفتیم و یه املاک قولنامه کردیم و قرار سند هم گذاشتیم
بالاخره ما هم بعد از شش سال صاحب خونه شدیم
بابایی هم خونه رو به عنوان کادویی شنیدن جواب سونوگرافی و دختر بودن و کادویی زایمان به من داد که ازش خیلی ممنونم و یه عمر من رو شرمنده خودش کرد