نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

محمد فرهام داودی

خمیر بازی

1391/11/30 0:27
نویسنده : مامان مرضیه
574 بازدید
اشتراک گذاری

امشب داشتی خمیر بازی می کردی البته از نظرخودت از نظرمن که داشتی خمیر ها رو تکه تکه می کردی می ریختی توی کامیونت

من هم داخل آشپزخونه بودم و داشتم بساط شام و به پا می کردم که دیدم داری برای خودش شعر می خونیات

دشنگ شدم من خوشل شدم من کلی هم تکرار می کردی 

دیدم که خیلی آروم شدی با کامیون مشغول بودی منهم به سمت تراس رفتم همینکه داشتم می اومدم داخل اتاق گفتی مامان دیدی دشنگ شدم گفتم کو مامان من که ندید یکدفعه بینی تو نشون دادی گفتم چی شده بینیت گفتی خمیر داره توش دشنگ شده

وای حول شده بودم خوابوندمت  زمین دیدم بله تا جا داشته خمیر رنگ سبز داخل شده با کلی زحمت خارج کردم اما زیاد در موردش بحث نکردم که از ذهنت پاک بشه ./

بعد از چند دقیقه دیدم دوباره اومد جلوی آشپز خونه و گفت مامان بیا خمیر توشه در بیار درد داره ات

بله دوباره دیدم که حفره سمت چی که قبلا سبز شده بود الان زرد رنگ شده و کاملاً هم پر با زحمتی فراوان و استرس خارج کردم اینبار خیلی ترسیده بود و گفت مامان ناراحت شدی دیگه تکرار نمی کنم  قول مردونه می دم

قربونت بشم که اینقدر شیرین زبونی مامانی دلش برات ضعف می ره

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ماماني زينب
24 دی 91 3:29
سلام دوست من. مشكي از تن به در آريد، ربيع آمده است خم ابرو بگشاييد، ربيع آمده است مژده‌اي ختم رسل داد كه آيد به بهشت هر كه بر من خبر آرد كه ربيع آمده است آعاز ماه ربيع الاول بر شما مبارك راستي ما تو قسمت هميشه به يادتون هستيم وبلاگمون،‌اسم قشنگتون رو قرار داديم،‌شما هم اگه دوست داشتيد به يادمون باشيد.
مامان نوژا
26 دی 91 8:33
وای چه کار خطرناکییییییییییییییییییییییی
مامان شیدا
30 دی 91 9:51
سلام مرضیه جون خوبی گل پسر چطوره مشکلی براش پیش نیامد وقتی مطلب را میخواندم نفسم داشت بند می امد از دست این بچه های شیطون هر وقت ساکت هستند مشغول یه خراب کاریند این چند تا بوس برای محمد فرهام عزیزم که امیدوارم همیشه سلامت باشه


ممنونم شیدای مهربونم