نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

محمد فرهام داودی

من یه مادر خوشحالم

1391/9/8 22:57
نویسنده : مامان مرضیه
814 بازدید
اشتراک گذاری

نمی دونید چقدر خوشحالم این دو روز گذشته نه نه این سه روز گذشته اصلا انگار خواب بودم دوست ندارم بیدار بشم

محمدفرهام جون اونقدر تغییر کرده که نگو اصلا انگار بچه چند روزگذشته نیست وقتی یادم می افته که از عید نوروز تا الان چقدر اذیت شدم دوباره بهم می ریزم از عید تا امروز که می نویسم اونقدر لجباز و بد خلق شده بود که نگو گاهی اوقات دیگه صبرم تموم میشد وگاهی هم مجبورمی شدم که خیلی بلند با پسری صحبت کنم که این هم باعث ناراحتیم می شد دوست ندارم هیچ کس حتی خودم هم با پسرم بلند صحبت کنه یی

اصلا دوست ندارم که بلند صحبت کنم اما دیگه یدندگی و کج خلقی امانم رو بریده بود با اینکه مامانم و خواهرام حتی بابام شدیداٌ همراهم بودن بازم کم می اوردم

اما رفته رفته بهتر میشد ولی بازهم گریه های وقت و بی وقتش کلافم می کرد برای همه چیز گریه می کرد ظط

و باگریه هرجیزی و می خواست اما من هم اجابت نمی کردم ولی ادامه داشت......

تا اینکه یه طی یه روند سرعتی و برق آسا تغییراتی توی رفتار و اخلاقش پیدا شد که انگشت حیرتم بر لب ما آورد

بقدری آروم شده بود که نگوزط

اصلا بکل تغییر کرده بود طز

نمی دونم چی بگم من هم برای تشوییق مدام می بوسیدم و بغلش می کردم طز

اونهم استقبال می کرد و زمانی که حواسم به کاری مشغول می شد می اومد و با هر طرفندی که بلد بود منو به سمت خودش جلب می کرد و می گفت مامان ببین . منو ببین . دوست دارم بوسم می کنیتن

وای دلم داشت غش می رفت واسه این کاراش

البته این رو هم بگم که محمدفرهام توی کاراش زمانی هم که گریه می کرد مرتب و منظم بود اما گریه هم جز کاراش بود

این روزها تازه می فهمم آرامش توی وجود محمدفرهام هم به جریان افتاده و اونهم داره از این آرامش لذت می بره مثل من

اونقدر خوشحالم که می خوام بال دربیارم طز


اگه بدونی این روزها

چقدر نگاتو دوست دارم            برق چشمات و دوست دارم               جنس صداتو دوست دارم

با تو زندگی چه رویایی میشه     دوست دارم تموم لحظه ها مو باتو باشم

دوست دارم فقط چشماتو وا کنی تا ببینی که چقدر دوست دارم

دوست دارم تموم خاطراتم با تو باشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)